قاصد
نوشته شده توسط : داود رزاقی راد

قاصد

می رسد فریاد طوفان غنچه می لرزد چرا؟

با صدای رعد و برقش غصه می آید مرا

روز رفت و سال رفت و عمر هم کم کم گذشت

قاصدا کی می رسد فصل قیام اشنا

هرکسی از عشق گوید محرم اسرار نیست

دل بکن از این دیار مرگبار بی وفا

گاه گاهی هم به نجوای دل خود گوش کن

یک سکوت دل بی ارزد بر همه فریادها

قصه ما هم به اخر می رسد روزی ولی

کاش باشد نام نیکو یادگار عمر ما

 

داود رزاقی راد

 





:: برچسب‌ها: قاصد ,
:: بازدید از این مطلب : 611
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : یک شنبه 12 خرداد 1393 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: