نوشته شده توسط : داود رزاقی راد

شولایی از نور بر شانه ‏ات می‏اندازی

و دست در دست عاشقان طریق،

در حلقه مشتاقان به سماعی ازلی دست می‏گشایی.

پایکوبی می‏کنی در فضایی که از هر زاویه‏ اش،

عطر خاص ‏ترین دقایق هستی جاری‏ست.

دست افشانی می‏کنی

در لحظاتی که هیچ کس را بدان راه نیست.

شعله روشن کرده ‏ای با دستان نیازی

که به درگاه خداوند دراز کرده ‏ای.

در فضای قرب بال گشوده‏ اند؛ آزاد و رها.

با فکر رسیدن به معبود در ذهن،

تو را همراه خویش بالا می‏برند.


دستان نیازت طلب می‏کند

نازی را که خداوند بر عاشقان خویش عنایت کرده است.

و تو همراه دیگر عاشقان حلقه شوق،

چشم بر الطاف الهی دوخته،

بر لب جاری می‏کنی ذکر سبزی را

که جز تقاضای قرب الی الله نیست.

تو خدا را می‏خوانی تا خداوند نیز تو را بخواند

و در آغوش لطفش جای دهد تو را

«ادعونی استجب لکم»

و تو می‏خوانی خدای خویش را.

و تو صدا می‏زنی خالق زمین و زمان را.

و تو طلب می‏کنی لطف بی‏کران پدید آورنده آفرینش را.

و تو بازگو می‏کنی نیاز ازلی خود را به خداوندت،

به معبودت؛ به او که لایق ستایش است

و سزاوار تمجید، به او که کریم است و رحیم،

به او که بزرگوار است و ستّار.

تو با دیگر عاشقان حلقه شوق در روزهایی سبز،

در روزهایی که معتکف حرم عشق یار شده‏ اید،

خدای را می‏جوئید.

این روزها را غنیمت می‏دانید و به اعتکاف می‏نشینید

روزهای سپاسگزاری از خالق خویش را.

تو به جمعی می‏روی که در عین کثرت، اوج وحدت است.

سه روز با خودت خلوت می‏کنی

تا در خدا غرق بشوی و در تفکری عمیق به سر ببری؛

تفکر در ذات الهی.

این روزهای بلند مرتبه را قدر می‏دانی؛

روزهایی که به عطر دل‏انگیز روزه داری تو و همراهانت

آغشته است و با مُهر سبز تبسم،

روزه‏ هایتان رنگ و بویی خاص می‏گیرد،

روزهایی که نمازهایت آنقدر به خدا نزدیک می‏شوند

که صدای لبیک را به گوش خویش به وضوح می‏شنوی،

روزهایی که تو را خوانده ‏اند

به خلوتی برای تفکر در معنای حقیقی شوق،

وصل و عشق....
 

 

 



:: برچسب‌ها: اعتکاف ,
:: بازدید از این مطلب : 554
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : شنبه 4 خرداد 1392 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد